مردود شدن خواص!
گفتم این پست را برای مرور حرف های آقا درباره خواص بگذارم. البته حرف خیلی بیشتر از این هاست ولی همین ها هم چیزهای زیادی را نشان می دهد:
۱۳۷۵/۳/۲۰: "به جماعت بشرى كه نگاه كنيد، در هر جامعه و شهر و كشورى، از يك ديدگاه، مردم به دو قسم تقسيم مىشوند: يك قسمْ كسانى هستند كه بر مبناى فكر خود، از روى فهميدگى و آگاهى و تصميمگيرى كار مىكنند. راهى را مىشناسند و در آن راه - كه به خوب و بدش كار نداريم - گام برمىدارند. يك قِسم اينهايند كه اسمشان را خواص مىگذاريم. قسم ديگر، كسانى هستند كه نمىخواهند بدانند چه راهى درست و چه حركتى صحيح است. در واقع نمىخواهند بفهمند، بسنجند، به تحليل بپردازند و درك كنند. به تعبيرى ديگر، تابع جَوّند. به چگونگى جوّ نگاه مىكنند و دنبال آن جوّ به حركت در مىآيند. اسم اين قسم از مردم را عوام مىگذاريم.
جزو عوام قرار نگرفتن، بدين معنا نيست كه حتماً در پى كسب تحصيلات عاليه باشيد؛ نه! گفتم كه معناى عوام اين نيست. اى بسا كسانى كه تحصيلات عاليه هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه تحصيلات دينى هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه فقير يا غنىاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. بايد مواظب باشيم كه به اين جَرگه نپيونديم. يعنى هر كارى مىكنيم از روى بصيرت باشد. هر كس كه از روى بصيرت كار نمىكند، عوام است.
خواص، طبعاً دو جبههاند: خواصِ جبههى حق و خواص جبههى باطل. عدّهاى اهل فكر و فرهنگ و معرفتند و براى جبههى حق كار مىكنند. فهميدهاند حق با كدام جبهه است. حق را شناختهاند و براساس تشخيص خود، براى آن، كار و حركت مىكنند.اينها يك دستهاند. يك دسته هم نقطهى مقابل حق و ضد حقّند.
خواصِ طرفدارِ حق، دو نوعند. يك نوع كسانى هستند كه در مقابله با دنيا، زندگى، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همهى متاعهاى خوبْ قرار دارند.. منتها اگر در مقابل اين متاعها و بهرههاى زندگى، خداى ناخواسته آن قدر مجذوب شديد كه وقتى پاىِ تكليفِ سخت به ميان آمد، نتوانستيد دست برداريد، واويلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهاى دنيوى، آنجا كه پاى امتحان سخت پيش مىآيد، مىتوانيد از آن متاعها به راحتى دست برداريد، آن وقتْ حساب است.
مىبينيد كه حتّى خواصِ طرفدارِ حق هم به دو قسم تقسيم مىشوند. بر حسب اتّفاق نمىشود جامعه، نظام و انقلاب را بيمه كرد. بايد به مطالعه و دقّت و فكر پرداخت. اگر در جامعهاى، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ يعنى كسانى كه مىتوانند در صورت لزوم از متاع دنيوى دست بردارند، در اكثريت باشند، هيچ وقت جامعهى اسلامى به سرنوشت جامعهى دوران امام حسين عليهالسّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بيمه است. اما اگر قضيه به عكس شد و نوع ديگرِ خواصِ طرفدار حق - دل سپردگان به متاع دنيا. آنان كه حق شناسند، ولى درعينحال مقابل متاع دنيا، پايشان مىلرزد - در اكثريت بودند، وامصيبتاست.
خواص دوران او - خواص طرفدار حق يعنى كسانى كه حق را مىشناختند - اكثرشان كسانى بودند كه دنيا را بر آخرت ترجيح مىدادند! نتيجه اين شد كه اميرالمؤمنين عليهالصّلاة والسّلام بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حكومت خود را دائماً در اين جنگها گذراند و عاقبت هم به دست يكى از آن آدمهاى خبيث به شهادت رسيد
يك وقت يك حركت بجا، تاريخ را نجات مىدهد و گاهى يك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنياطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطهى گمراهى مىغلتاند. اى شريح قاضى! چرا وقتى كه ديدى هانى در آن وضعيت است، شهادت حق ندادى؟! عيب و نقصِ خواصِ ترجيح دهندهى دنيا بر دين، همين است. چرا چنين كارى كردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعى در يك لحظهى حسّاس، به جاى اينكه از ابن زياد بترسند، از خدا مىترسيدند، تاريخ عوض مىشد. گيرم كه عوام متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنى كه دوْر مسلم بودند، از او دست كشيدند؟
از هر طرف حركت مىكنيم، به خواص مىرسيم. تصميمگيرىِ خواص در وقت لازم، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظهى لازم، اقدام خواص براى خدا در لحظهى لازم. اينهاست كه تاريخ و ارزشها را نجات مىدهد و حفظ مىكند! در لحظهى لازم، بايد حركت لازم را انجام داد. اگر تأمّل كرديد و وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.
حركت در راه خدا، هميشه مخالفينى دارد. از همين خواصى كه گفتيم، اگر يك نفرشان بخواهد كار خوبى انجام دهد - كارى را كه بايد انجام دهد - ممكن است چهار نفر ديگر از خودِ خواص پيدا شوند و بگويند آقا، مگر تو بيكارى؟! مگر ديوانهاى؟! مگر زن و بچه ندارى؟! چرا دنبال چنين كارها مىروى؟! كمااينكه در دورهى مبارزه هم مىگفتند
۱۳۸۸/۴/۲۹: خطاب ما به نخبگان است. آحاد ملت هم هوشيارند؛ نخبگان ما هوشيار باشند. نخبگان بدانند هر حرفى، هر اقدامى، هر تحليلى كه به آنها كمك بكند، اين حركت در مسير خلاف ملت است. همهى ما خيلى بايد مراقب باشيم؛ خيلى بايد مراقب باشيم: مراقب حرف زدن، مراقب موضعگيرى كردن، مراقب گفتنها، مراقب نگفتنها. يك چيزهائى را بايد گفت؛ اگر نگفتيم، به آن وظيفه عمل نكردهايم. يك چيزهائى را بايد بر زبان نياورد، بايد نگفت؛ اگر گفتيم، برخلاف وظيفه عمل كردهايم. نخبگان سر جلسهى امتحانند؛ امتحان عظيمى است. در اين امتحان، مردود شدن، رفوزه شدن، فقط اين نيست كه ما يك سال عقب بيفتيم؛ سقوط است.
۱۳۸۸/۵/۱۲: امتحانهایی هم در اين انتخابات پيش آمد. يك امتحان، امتحان آحاد مردم بود. به نظر من مردم در اين امتحان برنده شدند؛ نمرهى قبولى گرفتند. حضور عظيم مردم، يك امتحان عظيمى بود كه آنها را سرافراز كرد. بسيارى از آحاد مردم، از جريانهاى سياسى، طبق وظيفهشان عمل كردند. بعضى از خواص هم البته مردود شدند. اين انتخابات بعضىها را مردود كرد."
... اَحسِب الناس ان یُترَکوا ان یقولوا آمنا و هم لایُفتنون؟
آیا مردم پنداشته اند که با گفتن اینکه "ایمان آورده ایم"، وانهاده می شوند و آزمایش نمی گردند؟